توی دنیای موازی یه پسر بیست و دو ساله به اسم تام م، که تا همین پارسال توی یکی از روستاهای نزدیک لندن زندگی میکردم.
خانواده م مزرعه داشتن و برای چندین نسل توی کار تولید شراب بودن و همیشه از من به عنوان تنها پسر خانواده انتظار داشتن که میراث دار همین حرفه ی شرابگیری خانوادگی بشم.
اما من پارسال بعد از کلی دعوای طولانی یه نامه برای خانواده م روی تختم گذاشتم و براشون توضیح دادم که دارم میرم به رویام که جهانگردیه برسم. بعد هم تمام پس اندازمو برداشتم و کلید ون قدیمی پدریزرگم رو دزدیدم و زدم به دل جاده تا جهانگرد بشم.
بعد از یک ماه سفر توی انگلیس فهمیدم خرج سفر خیلی بیشتر از اونیه که فکر میکردم و مجبور شدم توی هر شهری که میرفتم کارهای کوچیک بکنم تا بتونم خرج سفر هام رو در بیارم.
خانواده م بعد از چندماه سعی میکنن باهام ارتباط بگیرن و قبول میکنن که رفتارشون اشتباه بوده و پیشنهاد میدن که حمایتم کنن.
منم ازشون میخوام یه برام یه دوربین فیلمبرداری بفرستن و بعد از شروع میکنم به تولید محتوا از سفرهایی که میرم و پول مسافرت هام رو از همین طریق در میارم.
نه سال بعد تمام دنیا رو سفر کردم و ویدیو سفر هام رو میشه همه جا پیدا کرد، به خیلی از آدم ها جرعت دادم رویاشون رو دنبال کنن . خودم هم با یه دختر روستایی که توی یکی از سفر هام باهاش آشنا شدم ازدواج کردم. عاشق روح رها و سرکششم و بعد از چند سال هنوز هم وقتی سیاهی چشم ها و قرمزی موهاش رو میبینم قلبم میلرزه. با دست های خودمون یه خونه وسط یع مزرعه برای خودمون میسازم و تا ابد توی بغل هم آروم میشیم!
-----------------
تو توی دنیای موازی کی هستی؟